تبسم | ||
|
![]() از اين همه اغراق
سرم گيج مي رود ...
از اين سرعت عقربه هاي خيالي !
بيهوده نفس مي كشم ...
و بيهوده تر مي روم ...
تا پشت هيچستان
گم مي شوم ...
با كفش هايي نامرئي
تا اثري از من نماند !
آن گاه
خواهي گريست ...
تلخ و گس
براي گمشده اي كه نمي دانست كيست ...
و چرا ؟!.......
موضوعات مرتبط: برچسبها:
در آغوشم بودی! قطره اشکی بر گونه ات لغزید خواستم با انگشتانم آن قطره اشک را پاک کنم اما...!
اما، آن قطره اشک برای انگشتانم آشنا بود ... آشنا بود...؟ یادم آمد....!
آن هنگام که خداوند تو را می آفرید خاک تو را با اشکهای من سرشت،
راستی به گونه های خیس من نگاه کن،
اشکهای من برای انگشتان تو آشنا نیست!
زندگی مسابقه نیست زندگی یک سفر است
پس در آن مسافری باش که در هر گامش ترنم خوش لحظه هاست
![]() موضوعات مرتبط: برچسبها:
دستان دلم را به آهستگي
به روي روحم ميکشم
تا احساس آن را بخوانم
نوک انگشتانم از صداي دلخراش آن
به رعشه مي افتد
به من بگوييد :
در کدامين روز دشوار
زندگي ام را جا گذاشته ام؟!
موضوعات مرتبط: برچسبها: |
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |