تبسم
 
نويسندگان

چـرا سـاكـت نـمـي شـوي؟

صـداي نـفـس هـايـت . . . در آغـوش ِ او

از ايـن راه ِ دور هـم آزارم مـي دهـد !!!

لــعــنــتــي . . . آرامـتـر نـفـس نـفـس بـزن !


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 6 شهريور 1391برچسب:, ] [ 14:52 ] [ tabasom74 ]

 

 
 

از اين همه اغراق

سرم گيج مي رود ...

از اين سرعت عقربه هاي خيالي !

بيهوده نفس مي كشم ...

و بيهوده تر مي روم ...

تا پشت هيچستان

گم مي شوم ...

با كفش هايي نامرئي

تا اثري از من نماند !

آن گاه

خواهي گريست ...

تلخ و گس

براي گمشده اي كه نمي دانست كيست ...

و چرا ؟!.......
 
 
 
 
 

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, ] [ 14:18 ] [ tabasom74 ]

 

 

 


در آغوشم بودی! قطره اشکی بر گونه ات لغزید خواستم با انگشتانم آن قطره اشک را پاک کنم اما...!
 
اما، آن قطره اشک برای انگشتانم آشنا بود ... آشنا بود...؟ یادم آمد....!
 
آن هنگام که خداوند تو را می آفرید خاک تو را با اشکهای من سرشت،
 
راستی به گونه های خیس من نگاه کن،
 
اشکهای من برای انگشتان تو آشنا نیست!
 
زندگی مسابقه نیست زندگی یک سفر است
 
پس در آن مسافری باش که در هر گامش ترنم خوش لحظه هاست
 
 
 
 
 
 
 

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:, ] [ 14:6 ] [ tabasom74 ]

 

 

 


دستان دلم را به آهستگي
 
به روي روحم ميکشم
 
تا احساس آن را بخوانم
 
نوک انگشتانم از صداي دلخراش آن
 
به رعشه مي افتد
 
به من بگوييد :
 
در کدامين روز دشوار
 
زندگي ام را جا گذاشته ام؟! 
 
 
 
 
 
 

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, ] [ 18:46 ] [ rosesorkh ]

 

 

وقتی دلت از زندگی پُر بود می­میری!

ـ هیوا! قبول... امّا تو خیلی زود می­میری

معصوم‌تر از کودکانِ قلبِ من یک شب

با گونه‌های خیس و اشک‌آلود می­میری

تنهایی‌ات را می­بری تا عمقِ آیینه

وقتی شدی در آینه محدود، می­میری

شاید تو تنها ماهیِ خوشبخت در تُنگی

که بی‌صدا در آرزوی رود می­میری

امّا تصوّر کن که تو گنجشکِ این عصری

که در هوای سُربی و پُر دود می­میری

وقتی که تنهاتر شدی، تنهاتر از نامت وقتی

که رویاهات شد نابود می‏میری

بدرود هیوا! آخرین آواره‌ی دنیا!

مرگت مبارک باد...، گرچه زود می­میری!

 

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:, ] [ 22:3 ] [ tabasom74 ]

 

 

مـهـربـانـی تـا کـــــــی ؟؟

بـگـذارسـخـت باشم و سـرد !!

بـاران کـه بـاریــد ... چـتـر بـگـیـرم و چـکـمـه !!!

خـورشـیـدکـه تـابـیـد ... پـنـجـره ببـندم و تـاریـک !!!

اشـک کـه آمـد ... دسـتـمـالـی بـردارم و خـشـک !!!

او کـه رفـت نـیـشخـنـدی بـزنـم و سـوت . . .

 

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:مهربانی تا کی؟, ] [ 19:10 ] [ tabasom74 ]
درباره وبلاگ

امان از بچه های امروزی بچه که چه عرض کنم ، زلزله هفت ریشترین ! والا ما که بچه بودیم ، همون اول که میرفتیم جایی مامانمون میگفت “نمیدونین چه بچه ی خوب و آرومیه”! ما هم گیر میکردیم تو رودرواسی تا آخر مهمونی میشستیم یه گوشه گلای قالی رو میشمردیم که حرفِ ننه مون زمین نیفته ! اصلا نسلِ بامرامی بودیم ….جزغاله شدیم …حیف
برچسب‌ها وب
امکانات وب

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 58
بازدید ماه : 78
بازدید کل : 11328
تعداد مطالب : 6
تعداد نظرات : 16
تعداد آنلاین : 1